بنام ..
ما خسته از تکرارها
در تکاپوی یک بودنیم
هیچ کجا دستی نبود
به گرمی
وهیچ چشمی به شوق
تن زدیم به سراب ِ تشنگی
سوختیم از عطش
و غبار ِکویر بر جانمان
داغ شد
نه هیچ امیدی
نه هیچ پیام آور عشق
ما تا همیشه ی این دنیا
در خستگی های مفرطیم
در تنیدگی های تب زده از تنهایی
در اوج شکست ِ باورها
حالا وقت از ساعت ِ بی وقفه ی خاک
به وداعی ابدی
میخواندمان
تسلیم میشویم و بر
حضور خویش
خط میکشیم
چیزی هم بجا نماند اما
در زمین ِآرزوهایمان
ریشه کرده ایم..
نیلوفرثانی
31 مرداد 96