بنام ...
من از سهم خویش
بر مردار ِبی گور ِخاموشم
گریسته ام
بی زبان
بی هیچ نطفه ی حرفی
در دهان
بی هق هق ِآشفته ی خاک آشوب
بی تکان ِشانه های ِسیاه پوش
بی فلاکت ِضجه های تاریک
در غلغله ی ممتد سلوک
من از سهم خویش
به آمیختگی درخاک
گذشته ام
برمنقار هر پرنده تکه ای
و هر تکه بر فرازی در آسمان
و آسمان ریخته در تب زمین
و منتشر در سیال ِزمان
من هیچ شدگی را میخواهم
در ذرات ِدوار این چرخه ی تهی
در تقلای ِبی رد و اثر
در کشاکش ِهیچ بودگی
و حالا تا زمان باقی ست
دست به کشتار جاودانگی
دست به دست لحظه
بوسه بر تاریکی
نیلوفرثانی
14 مرداد 96