بنام ِ
از سمت و سوی پریشانی ِها
از گستره ی افق های ِناپیدا
غربت به جانمان چنگ می انداخت
وعشق دور از لحظه هایمان
ایستاده بود
تهی از گرمی ِدستی
در فقدان ِامنیت ِآغوشی
به هرکه رسیدیم
لبخند زدیم
"دوستت دارم" گفتیم
اما عشق دوراز لحظه هایمان
ایستاده بود
عشق همواره دور بود
و ما نزدیک پنداشتیم
عشق چون نیافتنی بود
عشق بود
ما ساده انگاشتیم
نیلوفرثانی
5آذر 95
برچسب : نویسنده : 1kucheyezendegi8 بازدید : 53